بی رگ و بی غیرتان واقعی را بشناسید
پرده اول
شنبه سی ام صفر، روز شهادت امام رضاست. امروز به دلیل تعطیلی و کم بودن دانشجویان در خوابگاه، درجه موتورخانه را کم کرده اند و لذا شوفاژها جانی برای گرم کردن ندارند. شب هوای اتاق سردتر شد. سه تا پتو هم کفایت نمی کرد. یک بلوزکاموایی به همراه کاپشن ورزشی و جوراب پشمی می پوشم و به شوفاژ که گرمای اندکی دارد می چسبم. تا صبح می لرزم...
صبح زود از دانشگاه می زنم بیرون. مسیری که بارها رفته ام. پیاده روی از مترو ولی عصر تا چهارراه ولی عصر- طالقانی. کنار پیاده رو در کنار بی تفاوت آدم هایی که رد می شوند فردی را می بینم که روی چند تکه کارتن خوابیده و پتوی مندرسی را تا روی سرش کشیده است...با خودم می گویم دیشب با آن همه تجهیزات شب را آن گونه صبح کردم، این بنده خدا چی کشیده است!
روز بدی می شود... حال و حوصله کسی را ندارم... روی همه اخم و تَخم می کنم... اعصابم بدجوری خرد است...
پرده دوم
هفتم صفر بود. بعد از نماز عصر، حاج آقایی برای سخنرانی بالای منبر می روند. توی برخی از تقویم ها این را روز میلاد امام کاظم معرفی کرده اند؛ ظاهرا قول ضعیفی است. قول قوی تر شهادت امام حسن است. توقع این بود که معرفتی، حدیثی یا بحثی از امام حسن بفرمایند. موضوع بحث این شد: چرا مهم است که دقیقا بدانیم روز اعیاد و شهادت ها کی است؟ در پاسخ هم داستانی از تولد امام کاظم نقل کردند و رسیدن به این حدیث که معصوم فرمودند در شادی ما شادی کنید و در غم ما اندوهگین باشید! لذا دقیقا باید بدانیم که روز اعیاد و شهادت ها کی است!
با خودم می گفتم که برداشت سطحی تر و عامیانه تر از این هم می شد از این حدیث کرد یا نه؟ یعنی واقعا شادی و غم معصوم و آنچه از ما خواسته شده همین جشن ها و عزداری هاست؟ چرا اصلی ترین و محوری ترین تکلیفی که بر گردن شیعیان توسط منبرهای ما و به اسم اهل بیت گذاشته می شود، یک کلمه است: اشک بر اهل بیت و تمام!
صدیقه طاهره در شب عروسی شان، تحمل نداری فقیری را نمی کنند و لباس عروسی شان را همان موقع به سائل می بخشند. امیرالمومنین از این که به یتیمان و زن و فرزند رزمنده ای که در میدان جنگ شهید شده رسیدگی نشده، آن قدر ناراحت می شوند که سر مبارک را بر تنور افروخته می گیرند! آخرین لحظه های عمر حضرت امیر است، سفارش به یتیم می کنند:
خدا را خدا را در مورد یتیمان، نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند، نکند آنها در حضور شما در اثر عدم رسیدگی از بین بروند.
پرده سوم
مصاحبه سحر قریشی با رضا رشیدپور را می دیدم. قریشی می گوید شب ها که از سر کار بر می گشتم به راننده سرویس گفتم یه لحظه نگه دار. دختری را دیدم که سرش را در سطل آشغال کرده بود.... این خانم مثلا بدحجاب، از چیزی حرف می زند و دغدغه و آرزوش چیزی است که خیلی از متدین و پامنبری ها اصلا نمی خواهند به آن فکر کنند....
از این بگذریم...
حرف آخر
می گویند مبارزه با فقر و کارتن خوابی و کودکان کار و ... به دولت و حکومت ربطی ندارد. اینها را باید خود مردم انجام دهند. از باب کنجکاوی برایم سوال شده چطور مبارزه با بدحجابی و استفاده از نیروی پلیس برای مقابله با آن وظیفه حکومت است و در این خصوص اشکال ندارد حکومت ورود کند، اما تامین حداقل زندگی برای محرومان و مستضعفان به حکومت ربطی ندارد؟
برخی هم می گویند تو چی کردی؟ می گویم هیچ. داد هم می شد بزنم که نزدم... فقط تهران بیش از 15 هزار معتاد کارتن خواب دارد، 150 هزار نفر در تامین غذا مشکل دارند، 2500 کودک کار تعدادی است که در تهران شناسایی شده اند،... چرا احساس بحران نمی کنند؟ چطور برای مقابله با بدحجابی قانون بدحجابی داریم، حدود سی دستگاه تکلیف دارند، حل مسئله فقر و محرومیت چطور دغدغه انقلابی که شعارش مبارزه با ظلم است، نیست؟؟؟؟
واقعا نمی دونم مسئولین مربوطه چه طور شب را روز می کنند؟ چطور تا حالا از غصه نمرده اند؟ چه طور این همه شاداب و با لپ های گل انداخته هر روز بهتر از دیروزند؟
چه طور حکومت برای ساخت کارتینگ بین المللی در پرند حاضر است میلیاردها تومان خرج کند، حاضر است پیست اسکی روی برف و هزارتا کوفت و زهرمار دیگر هزینه کند، ولی حاضر نیست به حداقل حقوق شهروندانش تن دهد، به حداقل حق هر انسان، حق زندگی، حق حیات...
بی غیرتی و بی رگی به مردانی که زنانشان بدحجاب بیرون می آیند نیست، بی رگی به مدیران به ظاهر مسلمان و تسبیح به دست است که خوب می خورند، خوب می خوابند، خوب هم حرف می زنند، ولی هیچ غلطی برای رسیدگی به حال پابرهنگان و مستضعفان نمی کنند!!!
راستی حرف پابرهنگان و مستضعفان شد... کلماتی که در سخنرانی حضرت امام حذف ناشدنی بود... چقدر این کلمات در جامعه ما بی معنی و «سخت ترجمه» شده اند...
می خواستم این مطلب رمز دارد منتشر کنم. یاد این کلام حضرت رسول افتادم: لا تَمْنَعَنَّ أحَدَکُمْ مَهابَةُ النَّاسِ أنْ یَقُومَ بِالْحَقِّ اِذا عَلِمَهُ.
فقط یک چیز از خدا می خواهم:
خدا کند بی غیرت نشوم...